طرح ثبت اختراع بشقاب پرنده

داستان واقعی مردی که بشقاب پرنده را اختراع کرد

یک‌شنبه 4 آبان 1404 - 18:45مطالعه 10 دقیقه
این داستان واقعی اختراع شگفت‌انگیز الکساندر وایگرز است: «دیسکاپتر»، طرحی که دو سال قبل از آنکه دنیا کلمه «بشقاب پرنده» را بشنود، ثبت رسمی شد.
تبلیغات

اواخر سال ۲۰۱۵، ایمیل عجیبی به دست چند خبرنگار تکنولوژی رسید. فرستنده، رندی هانتر، یک دلال هنری بود که می‌گفت مردی به نام الکساندر وایگرز (Alexander Weygers) را کشف کرده که سال ۱۹۴۵، یعنی دو سال قبل از هیاهوی بشقاب‌پرنده‌ها در رازول، طرح یک وسیله‌ی پرنده‌ی عمودپروازِ دیسکی‌شکل به نام «دیسکاپتر» را ثبت کرده است.

وایگرز، مهندس، مجسمه‌ساز و مخترع نابغه‌ای بود که پس از رد شدن طرحش توسط ارتش، با دلخوری به انزوا پناه برد و در گمنامی درگذشت. اما این فقط نیمی از ماجراست. داستان اصلی درباره‌ی خودِ رندی هانتر است؛ مردی که پس از دیدن مجسمه‌ای از وایگرز در بحبوحه‌ی بحران مالی ۲۰۰۸، دچار یک وسواس تمام‌عیار شد. هانتر کل زندگی‌اش را به جمع‌آوری آثار وایگرز گذراند و میلیون‌ها دلار خرج کرد تا خانه‌ی قدیمی وایگرز را بخرد و آن را به موزه تبدیل کند.

این مقاله، داستان موازی دو مرد است: نابغه‌ای فراموش‌شده که احساس می‌کرد ارتش ایده‌ی «یوفو» را از او دزدیده و «شکارچی» عاشقی که در رقابت با سرطان، تا آخرین لحظه‌ی عمرش جنگید تا نام آن نابغه را زنده کند. اما آیا وایگرز واقعاً پدر سفرهای فضایی بود که تاریخ عمداً او را نادیده گرفت، یا صرفاً قربانی یک سوءتفاهم بزرگ شد؟ و مهم‌تر از آن، چه رازی در زندگی وایگرز وجود داشت که هانتر حاضر بود همه‌چیزش را فدای آن کند؟

خلاصه صوتی

رندی هانتر، درجست‌وجوی ارواح گمشده

گالری رندی هانتر در یکی از خیابان‌های فرعی سانتا کروز قرار داشت؛ ساختمانی صنعتی و یک‌طبقه، پنهان پشت دیواری از کافه‌ها و مغازه‌های موج‌سواری. هانتر با لحنی خونسرد به خبرنگاران گفت که «کمی وسواس» دارد، اما کافی بود قدم به داخل بگذاری تا بفهمی منظورش از «کمی» چقدر است!

ده‌ها مجسمه‌ی الکساندر وایگرز در اتاق چیده شده بود: از تندیس‌های برنزی بزرگ روی پایه‌های مشکی گرفته تا آثار کوچک‌تر در ویترین‌هایی شیشه‌ای که با دقتی ریاضی‌وار کنار هم قرار گرفته بودند.

روی دیوار عکس‌های زندگی وایگرز به‌چشم می‌خورد، و روی میزی دراز، ده‌ها پوشه با نظم دقیق، رویدادهای زندگی او را ثبت کرده بودند. همه‌چیز آن‌قدر منظم به‌نظر می‌رسید که گویی هانتر گالری‌اش را زیارتگاهی شخصی می‌دانست.

رندی هانتر می‌خواست دنیا اولین طراح یوفو را به‌یاد آورد

در پشت گالری، کمدی کوچک به موزه‌ی یوفو بدل شده بود. قفسه‌ها پر از کتاب‌های قدیمی، مجلات فراموش‌شده، و اسباب‌بازی‌هایی بودند که نشانه‌هایی از وسایل پرنده‌ی ناشناخته داشتند. عنوان‌ها از «حادثه‌ی رازول» تا «آیا جهان‌های دیگر نظاره‌گرند؟» را در بر می‌گرفتند. هانتر ساعت‌ها در سایت‌های حراجی می‌گشت تا نسخه‌های بیشتری از آن‌ها را پیدا کند. با لبخند می‌گفت: «خدا eBay را خیر دهد.»

هانتر از کودکی به کلکسیون‌سازی عادت داشت: او سال ۱۹۵۸ در سانتا کلارا به دنیا آمد، زمانی که سیلیکون‌ ولی هنوز «دره‌ی دل‌انگیز» نامیده می‌شد. آخر هفته‌ها را در گاراژ پدرش به نجاری می‌گذراند یا با مادرش در بازارهای دست‌دوم‌فروشی پرسه می‌زد. در همان سال‌ها عادت کرد اشیا را نگه دارد: سکه، تمبر، قطعات فلزی، هرچیز کوچک و براق. خودش می‌گفت: «فامیلی‌ام هانتر است، یعنی شکارچی.»

در جوانی، مسیرش از نقاشی صنعتی تا فروش آثار هنری تغییر کرد. در دهه‌ی ۹۰ که اینترنت کم‌کم راه خود را می‌یافت، زودتر از دیگران ارزش نام‌های دامنه را فهمید و آن‌ها را برای هنرمندان و مجسمه‌سازان خرید. به‌تدریج توانست برای مجسمه‌سازان گمنام بازاری بسازد و آثارشان را به چهره‌های شناخته‌شده بفروشد. اما باوجود موفقیت‌هایش، احساس می‌کرد هنوز «داستان بزرگ زندگی‌اش» را پیدا نکرده است.

هانتر بعدها گفت: «این موضوع برای من همیشه چالشی شخصی بود که آیا می‌توانم مردی را که هیچ‌کس نامش را نشنیده، به یک روایت ملی تبدیل کنم؟» این جمله به‌نوعی هدف واقعی‌اش را منعکس می‌کرد: «یافتن معنا در فراموش‌شده‌ها» و همین میل، او را به وایگرز رساند.

الکساندر وایگرز، مهندسی که آسمان را طراحی کرد

الکساندر وایگرز سال ۱۹۰۱ در جزیره‌ی جاوه اندونزی امروزی متولد شد؛ در مزرعه‌ی نیشکری که والدین هلندی‌اش اداره می‌کردند. کودکی‌اش میان ردیف‌های سبز نیشکر و کارگاه آهنگری مزرعه گذشت. از همان‌جا یاد گرفت با دست‌های خودش شکل بدهد، تعمیر کند، و چیزی از هیچ بسازد.

در پانزده‌سالگی برای تحصیل به هلند رفت. مهندسی مکانیک و معماری کشتی خواند و هم‌زمان کار با فلز را ادامه داد. در سفرهای دریایی طولانیِ دوران آموزش، درحالی‌که کشتی در طوفان بالا و پایین می‌رفت، قطعات معیوب موتور را می‌ساخت و جا می‌انداخت. بعدها گفته بود: «در دریا، کسی نبود کمکت کند. باید خودت ابزار بسازی و با همان کار را تمام کنی.»

الکساندر وایگرز از کودکی یاد گرفته بود هرچیزی را خودش بسازد؛ حتی اگر ابزارش را هم نداشت

در سال ۱۹۲۶ به سیاتل رفت و شغلش را به‌عنوان مهندس دریایی آغاز کرد. در همان سال‌ها بود که طرح‌های اولیه‌ی وسیله‌ی نقلیه‌ی دیسکی‌شکلی را در دفترش می‌کشید؛ پرنده‌ای که می‌توانست عمود بلند شود و افقی پرواز کند. اما دو سال بعد با مرگ ناگهانی همسر جوانش و فرزندشان، زندگی‌اش فروپاشید.

او کشتی‌سازی را رها کرد و به هنر پناه برد. به اروپا رفت تا مجسمه‌سازی بیاموزد و بعد در آمریکا کارگاهی برپا کرد. در دهه‌ی ۱۹۳۰، آثارش در موزه‌های اوکلند و اسمیتسونین به نمایش درآمد، اما جنگ جهانی دوم همه‌چیز را متوقف کرد.

وایگرز که حالا شهروند آمریکا بود، به ارتش پیوست و در واحد رمزگشایی خدمت کرد. وقتی در ۱۹۴۳ بازنشسته شد، دوباره به سراغ ایده‌ی قدیمی‌اش رفت: دیسکاپتر.

ثبت پتنت یوفو

وایگرز تصور می‌کرد این پرنده با پرواز عمودی‌اش می‌تواند جان سربازان را نجات دهد و به اردوگاه‌های جنگی دسترسی پیدا کند. طرح را برای شرکت‌ها و ارتش فرستاد، اما پاسخ‌ها کوتاه و سرد بود: «به فناوری بسیار پیشرفته‌ای نیاز دارد.» وایگرز به دره‌ی کارمل رفت، زمینی به ارث برد و با همسر دومش، ماریان، در دل تپه‌ها ساکن شد.

آن دو ماه‌ها در چادر زیستند و از سوپ قاصدک و عسلِ زنبورهایی که خودشان پرورش داده بودند تغذیه کردند. وایگرز از الوارها و فلزات دورریختنی خانه‌ای ساخت که بعدها به نمادی از فلسفه‌ی زندگی‌اش بدل شد: سازه‌ای دایره‌ای با دیوارهای خمیده که خودش آن را «گنبد ژئودزیکیِ وحشی» می‌نامید.

وایگرز هر پیچ و لولا را خودش می‌ساخت و سقف را چنان طراحی کرد که با خزه‌ها و سنگ‌های اطراف یکی شود. کنار خانه، کارگاه آهنگری و تاریک‌خانه‌ای زیرزمینی بنانهاد و محوطه را با انبوهی از قطعات فلزی و وسایل اوراقی پر کرد. یکی از همسایگان گفته بود: «شبیه قبرستان ماشین بود. اما او هیچ‌چیز را دور نمی‌ریخت، چون معتقد بود همه‌چیز دوباره قابل‌استفاده است.»

وایگرز در سال ۱۹۴۵ پتنت دیسکاپتر را ثبت کرد: وسیله‌ی نقلیه‌ی دیسکی‌شکلی که عمودی به پرواز درمی‌آمد

سال ۱۹۴۵، وایگرز موفق شد پتنت دیسکاپتر را ثبت کند. او نسخه‌هایی از پتنت را برای ارتش و شرکت‌های هواپیماسازی فرستاد، اما تمام نامه‌هایش به در بسته می‌خورد و پاسخ منفی می‌گرفت؛ یکی از افسران نیروی هوایی برایش نوشت: «هیچ علاقه‌ای به این طرح وجود ندارد.»

دو سال بعد، آمریکا در تب گزارش‌های رؤیت بشقاب‌پرنده‌ها می‌سوخت. خبرها از آسمان آیداهو تا نیومکزیکو پر بود از اشیای درخشان و ناشناخته. وایگرز که مد‌ت‌ها پیش ایده‌ی مشابهی را مطرح کرده بود، حالا اطمینان داشت که طرحش را دزدیده‌اند.

روزی روزنامه‌ی سان‌فرانسیسکو کرونیکل تیتر زد: «هنرمند دره‌ی کارمل پنج سال پیش پتنت بشقاب‌پرنده را ثبت کرده است.» برای مدتی کوتاه، نام وایگرز در رسانه‌ها چرخید، اما هیچ اتفاقی نیفتاد.

وقتی بشقاب‌پرنده‌ها در آسمان خبرساز شدند، وایگرز مطمئن بود که ایده‌اش را دزدیده‌اند

وایگرز احساس می‌کرد ارتش از او سوءاستفاده کرده و به او پشت کرده است. در نامه‌ای که بعدها در میان اسنادش پیدا شد، نوشته بود: «با دیسکاپتر به آخرین مرز توانایی‌ام رسیدم. از اینجا به بعد، هرکس می‌خواهد بسازد. من راه را نشان داده‌ام.» ازآن‌پس، وایگرز زندگی‌اش را به نوعی اعتراض آرام تبدیل کرد: دوری از پول، اجتناب از مالیات و ساختن همه‌چیز با دستان خودش.

زندگی نابغه‌ای در سکوت و انزوا

وایگرز پس از موج کوتاه توجهی که در دهه‌ی ۱۹۵۰ به خود جلب کرد، دوباره به سکوت برگشت. بیشتر روزها را در کارگاه آهنگری یا پشت میز چوبی‌اش می‌گذراند. گاهی یکی از مجسمه‌هایش را در نمایشگاهی محلی می‌گذاشت؛ اما هیچ‌وقت همان‌جا نمی‌ماند تا نظر کسی را بشنود. به یک خبرنگار گفت: «اگر کسی بخواهد اثری بخرد، می‌خرد. اگر نخواهد، نمی‌خرد. من برای خودم کار می‌کنم.»

در دهه‌ی ۱۹۷۰، مجموعه کتاب‌هایش درباره‌ی ساخت ابزار و آهنگری مدرن منتشر شد؛ دستورالعمل‌هایی دقیق با طراحی‌های مرحله‌به‌مرحله. برخلاف انتظار، این کتاب‌ها با استقبال مواجه شدند. از سراسر دنیا شاگردانی به دره‌ی کارمل می‌آمدند تا از او یاد بگیرند چگونه با آهن‌پاره‌ها ابزار بسازند.

دوره‌های شش‌هفته‌ای‌اش با هزینه‌ای اندک برگزار می‌شدند. شاگردان در زمینش چادر می‌زدند، با او کار می‌کردند و کنار میز چوبی‌ای ناهار می‌خوردند که خودش ساخته بود و روی محور می‌چرخید. تمام وسایل خانه، از بشقاب گرفته تا قاشق، حاصل دست خودش بود.

وایگرز برای شاگردانش نماد خودکفایی بود: مردی که با شش کوره‌ی روشن درس می‌داد و به نظم طبیعت ایمان داشت

وایگرز مردی سخت‌گیر و دقیق بود. تحمل سستی یا بی‌حوصلگی را نداشت. شش کوره را هم‌زمان روشن نگه می‌داشت و شاگردان را در کار با فلز هدایت می‌کرد. بوی زغال و فلز داغ فضای کارگاهش را پر می‌کرد. یکی از شاگردان قدیمی گفته بود: «وقتی آنجا بودی، انگار زمان از حرکت می‌افتاد. نمی‌دانستی در چه سالی هستی.»

وایگرز در کنار آهنگری، با چوب و عکس هم کار می‌کرد. شیوه‌ای شخصی داشت که آن را «آرتوگرافی» می‌نامید: ترکیب عکاسی و طراحی دستی روی نگاتیوها. آثارش گهگاه در گالری‌های محلی دیده می‌شد، اما او همچنان دور از شهر و بازار باقی ماند. همسایه‌ای گفته بود: «فقط گاهی کامیون زنگ‌زده‌اش را می‌دیدیم که از جاده پایین می‌رفت. سایر اوقات، انگار وجود نداشت.»

تا دهه‌ی ۱۹۸۰ هنوز کلاس‌ها را برگزار می‌کرد، اما ضعف بینایی و بیماری قلبی به‌تدریج توانش را گرفت. یکی از دوستانش گفت: «نمی‌توانست دیگر روی فلز تمرکز کند و شاگردانش هم برنگشتند.» وایگرز در سال ۱۹۸۹، در ۸۷ سالگی درگذشت.

او امیدوار بود خانه‌اش به بنیاد آموزشی تبدیل شود، اما بعد از مرگش، همسرش ماریان زمین را قطعه‌قطعه فروخت. خانه تخریب شد و بقایای آن زندگی خودساخته فقط در چند عکس باقی ماند. ماریان تا سال ۲۰۰۸ در همان حوالی ماند و در ۹۸ سالگی درگذشت.

هانتر، وارث ناخواسته‌ یک رؤیا

ماه می ۲۰۱۶، رندی هانتر فهمید بخشی از ملکی که روزگاری الکساندر وایگرز در آن زندگی کرده بود، برای فروش گذاشته شده است. او و شریک زندگی‌اش، کتی توماس، آن زمین را با خانه‌ای چهارخوابه به قیمت ۱٫۶ میلیون دلار خریدند. محوطه تقریباً دست‌نخورده بود؛ درخت‌ها، بوته‌ها و بقایای کارگاه قدیمی هنوز باقی‌مانده بودند. هانتر گفت: «این یک معجزه است که پیدایش کردیم.»

دهه‌ها بعد، هانتر همان زمین را خرید تا خانه و میراث وایگرز را از نو بسازد

در طول ۱۸ ماه بعد، او بی‌وقفه در حال جمع‌آوری یادداشت‌ها، عکس‌ها و طرح‌های تازه بود. علاقه‌اش به وایگرز حالا به پروژه‌ای تمام‌وقت می‌مانست. توجه دوباره‌ی سیلیکون‌ولی به ایده‌ی خودروهای پرنده، به‌ویژه با سرمایه‌گذاری لری پیج و استارتاپ‌های تازه، برای او نشانه‌ای بود که زمان تجلیل از وایگرز فرا رسیده است. به اطرافیانش می‌گفت: «دنیا بالاخره به ایده‌ی او رسید.»

هانتر با همان انرژی قدیمی کار می‌کرد، اما شور و اشتیاقش این‌بار با اضطرار همراه بود. او از بیماری‌اش چیزی نمی‌گفت، اما سرطان در بدنش پیشرفت کرده بود. در میانه‌ی سال ۲۰۱۷، تصمیم گرفت خانه‌ی وایگرز را به موزه تبدیل کند.

موزه‌ای در زیرزمین و وسواسی رو به مرگ

وقتی بازدیدکنندگان به زیرزمین قدم می‌گذاشتند، با دیوارهایی پر از عکس‌های بزرگ دیسکاپتر روبه‌رو می‌شدند. مجسمه‌ها و ابزارهای وایگرز در ویترین‌ها چشم‌ها را خیره می‌کرد و در گوشه‌ای سالن سینمای کوچکی با چراغ‌های به شکل یوفو مشاهده می‌شد. در قفسه‌ها و کشوها، بایگانی دقیقی از زندگی وایگرز قرار داشت: مکاتبات، بریده‌های روزنامه، نسخه‌های پتنت و حتی درخواست‌های اطلاعات از سازمان‌های دولتی.

هانتر می‌گفت: «احساس می‌کنم با زمان مسابقه می‌دهم. انگار قبل از اینکه برسم، کسی همه‌ی این‌ها را از بین خواهد برد.» در حیاط پشتی، مشغول ساخت آتش‌دانی به شکل یوفو بود و قصد داشت کارگاه آهنگری را بازسازی کند. نقشه‌اش موزه‌ای عمومی بود با باغ مجسمه و فروشگاه کوچک، تا مردم بتوانند نام وایگرز را بشناسند.

او حساب کرده بود بیش از ۲٫۸ میلیون دلار برای این پروژه خرج کرده است، بیشتر با سرمایه‌ی شریک زندگی‌اش کتی توماس. با لبخند می‌گفت: «خدا را شکر که او را دارم، وگرنه ورشکست می‌شدم.» می‌دانست بعضی‌ها فکر می‌کنند دیوانه شده، اما برایش اهمیتی نداشت. هنوز معتقد بود اگر دنیا فقط داستان وایگرز را بشنود، همه‌چیز به‌جای خودش برمی‌گردد.

هانتر در ماه‌های پایانی عمرش هنوز از کار دست نکشید. سرطان در بدنش پخش شده بود، اما هر بار که دوستانش به دیدارش می‌رفتند، با همان شور همیشگی از وایگرز حرف می‌زد. می‌گفت خودروی بخار قدیمیِ وایگرز را پیدا کرده بود و آن را «نشانه‌ای از بازگشت او» می‌دانست.

در روزهای آخر، بیشتر وقتش صرف مرور یادداشت‌ها و صحبت درباره‌ی طرح‌های ناتمامش می‌شد؛ از موزه و بنیاد گرفته تا نمایشگاه‌های سیار. حافظه‌اش گاه‌به‌گاه به‌هم می‌ریخت، اما در میان چرت‌های کوتاه و بیداری‌های ناگهانی، رشته‌ی حرفش را از همان‌جا ادامه می‌داد.

وقتی دیگر توان راه‌رفتن نداشت، هنوز به آینده‌ی پروژه‌هایش اشاره می‌کرد. در آخرین هفته، به نزدیکانش گفت چند بار خواب وایگرز را دیده و باورداشت آن دیدار نشانه‌ی رضایت اوست.

چند روز بعد، رندی هانتر درگذشت. مراسمش در کلیسایی دایره‌ای‌شکل در سن‌خوزه برگزار شد، شبیه طرح دیسکاپتر. خانواده‌ی وایگرز هم در میان صدها نفر دیگر حضور داشتند. پس از مراسم، مهمانان در سالنی بزرگ شام خوردند و گروهی موسیقی اجرا کرد. کتی توماس گفت: «حالا نوبت من است که مأموریتش را ادامه بدهم. این چیزی بود که رندی می‌خواست.»

تبلیغات
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات