«این متن مایه خجالته!»؛ ناگفتههای استیو جابز از سخنرانیای که دنیا را تکان داد
سهشنبه 21 مرداد 1404 - 13:00مطالعه 11 دقیقهبیست سال پیش در چنین روزهایی، استیو جابز که در آستانهی یکی از مشهورترین سخنرانیهای تاریخ قرار داشت، در ایمیلی به دوستش نوشت: «این متن مایهی خجالته...من اصلاً تو این جور سخنرانیها خوب نیستم. هیچوقت هم این کار رو نمیکنم. یه چیزی برات میفرستم، ولی لطفاً حالت بد نشه».
آن یادداشتهای نصفهنیمه، درواقع بدنهی اصلی سخنرانی او برای فارغالتحصیلان دانشگاه استنفورد بود که تاکنون بیش از ۱۲۰ میلیون بار دیده شده است و همهجا از آن نقلقول میشود.
حالا به مناسبت بیستمین سالگرد سخنرانی افسانهای او در دانشگاه استنفورد، نمایشگاه آنلاینی در «آرشیو استیو جابز» که توسط همسرش، لورن پاول جابز، مدیریت میشود، به راه افتاده است. این نمایشگاه پر از جزئیاتی است که تاکنون دیده نشده: از ویدئوی باکیفیت مراسم گرفته تا مصاحبه با حضار و حتی کارتهای «بینگو» که با کلمات کلیدی سخنرانی جابز (مثل آیپاد، نوآوری، آینده) برای دانشجویان طراحی شده بود.
با ما همراه شوید تا به پشتصحنهی هراس و تردید مردی برویم که قرار بود دنیا را با سه داستان ساده تکان دهد.
(اگر این سخنرانی ۱۵ دقیقهای را ندیدهاید، پیشنهاد میکنیم اول آن را تماشا کنید و بعد با احساسی عمیقتر به خواندن ادامه دهید.)
پخش از رسانه
جابز از ایراد این سخنرانی وحشت داشت؛ هرچند برایش کاری نداشت که اگر چیزی ناراحتش میکرد، از جلسه، هرچهقدر هم مهم، بیرون بزند. دستورالعملهای وسواسگونهاش به هر کسی که مسئول تهیه غذایش بود، با دستورالعملهای ساخت آیفون رقابت میکرد.
او داشت روی زخمهایی دست میگذاشت که همیشه خط قرمزش بودند: فرزندخواندگی، اخراج از اپل و سرطان
در آن سالها، سه موضوع خط قرمز او بودند و هیچکس نباید به آنها نزدیک میشد: خاطرات تلخ فرزندخواندگیاش، ماجرای اخراجش از اپل در سال ۱۹۸۵ و جزئیات بیماری سرطانش که آن را کاملاً مخفی نگه داشته بود. برای همین، خیلی عجیب بود که تصمیم گرفت جلوی ۲۳ هزار نفر، دقیقاً روی همین زخمها دست بگذارد.
لسلی برلین، مدیر اجرایی آرشیو میگوید: «او داشت دربارهی چیزهایی حرف میزد که عمیقاً به قلبش نزدیک بود. باتوجه به شخصیت درونگرایش، این یک حرکت فوقالعاده معنادار بود.»
جابز انتخاب اول دانشجویان نبود
باورتان میشود که جابز گزینهی اول دانشجویان برای این سخنرانی نبود؟ به گفتهی وایرد، آنها کمدین معروف، جان استوارت را میخواستند. اما یکی از نمایندگان دانشجوها به نام اسپنسر پورتر که پدرش برای پیکسار کار میکرد، بهسختی برای انتخاب جابز لابی کرد. آنطور که میگویند، پورتر در کودکی الهامبخش شخصیت «لوکسو جونیور» بوده است؛ همان چراغ مطالعهای که موضوع اولین فیلم کوتاه پیکسار و بعدها نماد این شرکت شد. درنهایت، رئیس دانشگاه استنفورد، جان هنسی، گزینهی جابز را بیشتر پسندید و دعوتنامه را برای او فرستاد.
جابز که همیشه چنین دعوتهایی را رد میکرد، این بار تصمیمش عوض شد. ۵۰ ساله شده بود، نسبتبه بهبود بیماریاش خوشبین بود، استنفورد هم نزدیک خانهاش بود و فکر میکرد در آخر یک مدرک افتخاری هم به او میدهند. اما به محض قبول دعوتنامه، پشیمان شد. او در مراسمهای اپل با اعتمادبهنفس روی صحنه میرفت، اما این یکی فرق داشت و نمیدانست باید چه کار کند. و از همه بدتر، فهمید که استنفورد اصلاً مدرک افتخاری نمیدهد!
در ۱۵ ژانویه ۲۰۰۵، جابز به خودش ایمیلی با موضوع «سخنرانی فارغالتحصیلی» فرستاد و ایدههای اولیهاش را نوشت. مثلاً اینکه بگوید «این نزدیکترین تجربهی من به فارغالتحصیلی است» یا توصیههای تغذیهای کند و بگوید «شما همانی هستید که میخورید». حتی به این فکر کرد که به یک دانشجوی «نامتعارف» بورس تحصیلی بدهد. در این سردرگمی، از آرون سورکین، فیلمنامهنویس بزرگ، هم کمک خواست، اما سورکین هیچوقت متنی برایش نفرستاد.
درنهایت، جابز به دوست قدیمیاش، مایکل هاولی، رو انداخت. هاولی یک دانشمند و هنرمند نابغه و از دوستان صمیمی جابز و حتی در آن زمان با او همخانه بود. نقش او در این سخنرانی شبیه یک راز بزرگ است؛ چون نه در کتاب زندگینامهی جابز و نه حتی در همین نمایشگاه آرشیو، نامی از او برده نشده است.
مردی که با اعتمادبهنفس روی استیج اپل قدم میزد، از سخنرانی برای چند دانشجو وحشت داشت
هاولی که چند سال پیش فوت کرد، در یک مصاحبهی منتشرنشده تعریف کرده بود که جابز اول از او خواسته بود به جایش سخنرانی کند. اما هاولی گفته بود: «عمراً! این هدیهی تو به دنیاست.» بعد به استیو کمک کرد تا داستانهایش را کنار هم بگذارد.
هاولی از ایدهی جابز که میخواست سخنرانی رو با داستان فارغالتحصیل نشدن خودش شروع کند، خوشش آمد. جابز مدتی بود که به این ایده که به دانشجوها «سه نصیحت» بکند، فکر میکرد. اولین نصیحت این بود که دور و برتان را با آدمهای باهوشتر از خودتان پر کنید. نصیحت دومی انگار وجود نداشت و سومی هم دربارهی این بود که «همهی ما یک روزی میمیریم. شما هم میمیرید.» چند روز بعد، جابز چند خط دربارهی مجلهی معروف «کاتالوگ تمام زمین» (Whole Earth Catalog) نوشت و با خودش فکر کرد که حرف زدن دربارهی آخرین شمارهی آن میتواند پایان خوبی برای سخنرانیاش باشد.
هاولی میگفت: «او ایدهی پایانی را قبل از اینکه اصلاً بداند وسط سخنرانی چه میخواهد بگوید، پیدا کرده بود.» و جابز را تشویق کرد که این پایانبندی را قویتر کند. او به جابز یادآوری کرد که حتما توضیح دهد که ماجرای این مجله دقیقا چیست. «من بهش گفتم، ببین، اون کاتالوگ برای نسل ما حکم گوگل رو داشت...و گفتم محض رضای خدا، یادت نره از استوارت برند (ناشر مجله) هم نام ببری که ذوق و هنر شاعریاش بود که به اون کاتالوگ و خیلی چیزهای دیگه روح داده بود.»
«او ایدهی پایانی را قبل از اینکه اصلاً بداند وسط سخنرانی چه میخواهد بگوید، پیدا کرده بود.»
در نمایشگاه آرشیو، هشت ایمیل وجود دارد که جابز برای خودش فرستاده است. بین اوایل ماه می تا ژوئن یک وقفه در ایمیلها دیده میشود؛ به احتمال زیاد جابز در آن مدت داشت برای یک سخنرانی که با آن خیلی راحتتر بود، آماده میشد: سخنرانی اصلیاش در کنفرانس جهانی توسعهدهندگان اپل در ۶ ژوئن.
آن روز در سانفرانسیسکو، جابز روی صحنه اجرای بینقصی داشت. با اعتماد به نفس کامل قدم میزد، پدیدهی جدیدی به اسم پادکست را توضیح میداد و آن را «داغترین اتفاق در دنیای رادیو» نامید و از تصمیم اپل برای استفاده از پردازندههای اینتل به جای PowerPC صحبت کرد. اما وقت زیادی تا سخنرانی استنفورد باقی نمانده بود. روز ۷ ژوئن، او دوباره شروع کرد به ایمیل فرستادن برای خودش. هاولی به او گفته بود که درست مثل یک دانشجو، شاید مجبور شود برای تمام کردن این سخنرانی تا صبح بیدار بماند.
هاولی همچنین به او پیشنهاد کرده بود که متن سخنرانی را چاپ کند و آن را بلندبلند برای خودش بخواند. هاولی به او گفت: «نباید سرت توی کاغذ باشد و تپق بزنی، پس خیلی ساده در خیابان راه برو و چند بار آن را برای یک درخت بخوان تا با ورق زدن متن سخنرانیات کاملاً راحت باشی.»
در چند روز باقیمانده، جابز مدام متن سخنرانی را تمرین و بازبینی میکرد و یک شب سر میز شام، متن کامل را برای تمام خانوادهاش خواند.
شب قبل از مراسم، یک مهمانی شام در استنفورد برگزار شد و آمدن یا نیامدن استیو جابز تا لحظهی آخر مشخص نبود. وقتی بالاخره از راه رسید، یکراست رفت پیش دانشجوهایی که دعوتش کرده بودند و با نگرانی به آنها گفت: «من اصلاً نباید قبول میکردم. هیچ شوخیای بلد نیستم و قرار است سخنرانی بدی باشد.» او حتی گفت که چند روز پیش میخواسته همه چیز را کنسل کند.
دانشجوها با وحشت به هم نگاه کردند و با خودشان فکر کردند: «وای خدای من! این مرد اصلاً دلش نمیخواهد اینجا باشد! نکند فردا اصلاً پیدایش نشود؟ شاید باید همان جان استوارت را دعوت میکردیم!»
صبح روز مراسم، اوضاع بدتر هم بود. جابز با اضطراب شدیدی از خواب بیدار شد. همسرش، لورن، بعدها گفت: «من تقریباً هیچوقت او را آنقدر عصبی ندیده بودم.»
او حتی در مسیر کوتاه تا استادیوم، در ماشین نشسته بود و هنوز داشت سخنرانیاش را ویرایش میکرد، درحالیکه سه فرزندش در صندلی عقب بودند. وقتی به پارکینگ مخصوص رسیدند، ماجرای خندهداری پیش آمد: هرچه گشتند مجوز ورود را پیدا نکردند. نگهبان به استیو جابز که با تیشرت مشکی و شلوار جین پاره، پریشان به نظر میرسید، مشکوک بود و بهسختی قبول کرد که او همان سخنران معروف مراسم است.
خانوادهی جابز به یک سوئیت رفتند تا او لباس رسمی فارغالتحصیلی را بپوشد. وقتی جابز پشت تریبون قرار گرفت، با جمعیتی شلوغ و کلافه از گرما روبرو شد. او قرار بود در چنین فضایی، حرفهای سنگین و شاید حتی ناامیدکنندهای بزند و فارغالتحصیلان را با یادآوری اینکه قرار است بمیرند، راهی زندگی جدیدشان بکند.
با اینکه جابز میتوانست یک ساعت تمام بدون حتی یک برگه کاغذ سخنرانی کند، این بار تصمیم گرفت از روی متن چاپشده بخواند. اینجا استیج همیشگی اپل نبود؛ نه مخاطب را میشناخت، نه با آن مکان راحت بود و نه آن لباس یقهاسکی معروفش را به تن داشت. به جای آن، یک ردای رسمی و ناجور پوشیده بود.
«جابز پشت تریبون معذب و شکننده به نظر میرسید و این به نفعش تمام شد»
صدایش موقع حرف زدن محکم بود، اما خبری از آن قدرت و شور همیشگی نبود. هاولی بعدها گفت: «او پشت تریبون کمی معذب و شکننده به نظر میرسید. این یکی از معدود دفعاتی بود که او در جمع اینطور شکننده دیده میشد و همین به نفعش تمام شد.»
اگر ویدیوی سخنرانی را ببینید، اینطور به نظر میرسد که دانشجوها خیلی مودب و موقر گوش میدهند، اما واقعیت کمی فرق داشت. خیلیها حواسشان پرت بود. حتی اسپنسر پورتر، همان دانشجویی که برای آمدن جابز این همه تلاش کرده بود، خودش اعتراف میکند: «هوا آنقدر گرم بود که من بیشتر وقتم را داشتم آب میخوردم و دنبال آب بیشتر میگشتم.»
فضای مراسم کمی عجیب بود. گروه موسیقی دانشگاه قرار بود هر بار که جابز یکی از کلمات روی «کارت بینگو» را میگفت (مثلاً «ترک تحصیل» یا «نکست»)، یک نت بنوازند. از طرفی، سخنرانیهای فارغالتحصیلی معمولاً پر از جوک و خنده هستند، اما تنها شوخی جابز یک کنایهی سریع به ویندوز بود که چطور از مک کپی کرده است؛ بااینحال، جابز بیتوجه به این واکنشها، فقط به خواندن ادامه داد.
جابز سخنرانیاش را با جملهای که پشت جلد آخرین شمارهی «کاتالوگ تمام زمین» نوشته شده بود، تمام کرد: «تشنه بمانید، جسور بمانید.» (Stay hungry, stay foolish). این دقیقاً همان پایانبندی الهامبخشی بود که دوستش هاولی میخواست. (استوارت برند، خالق آن کاتالوگ، بعدها به شوخی گفت که چون جملهاش پایانبخش معروفترین سخنرانی تاریخ شد، در اواخر عمرش، مشهور شده است.)
تشویق اولیهی دانشجویان خیلی معمولی بود. جابز عادت داشت در مراسمهای اپل، برای معرفی یک محصول جدید، تشویقهای بسیار پرشورتری بشنود. اما چند ثانیه بعد، چند نفر از دانشجوها، بیشتر از روی احترام تا هیجان، از جایشان بلند شدند و بقیه هم به دنبال آنها ایستادند.
تشویق اولیهی دانشجویان خیلی معمولی بود. جابز عادت داشت تشویقهای بسیار پرشورتری بشنود
معلوم نیست خود جابز اصلاً متوجه این تشویق تدریجی شد یا نه؛ او فقط آسودهخاطر به نظر میرسید. رئیس دانشگاه میگوید: «وقتی داشتیم از استادیوم بیرون میرفتیم، استیو مطمئن نبود که سخنرانیاش خوب بوده یا نه، اما من به او اطمینان دادم که عالی بوده.»
جابز همراه خانوادهاش به خانه برگشت، خوشحال از اینکه این ماجرای پردردسر بالاخره تمام شده است.
اما این تازه آغاز ماجرا بود.
آن روزها دنیای اینترنت خیلی فرق داشت. یوتیوب تازه چند ماه بود که راه افتاده بود، توییتر اصلاً وجود نداشت و در فیسبوک هم خبری از «فید» نبود. هیچ رسانهی بزرگی هم سخنرانی را پوشش نداد و اپل هم بیانیهای منتشر نکرد.
اما دانشگاه استنفورد متن سخنرانی را روی وبسایت سادهاش گذاشت و کمکم مردم آن را کشف کردند. همینطور که هفتهها و ماهها میگذشت، افراد بیشتری آن را برای هم میفرستادند. به قول یکی از مسئولان آرشیو، این سخنرانی به صورت «ویروسی با سرعت انتشار کُند» پخش شد.
اسپنسر پورتر میگوید: «کمکم حرفها دربارهی این سخنرانی و لحن صادقانهاش شروع شد. من در هالیوود کار میکنم و در جلسات کاری وقتی مردم میفهمیدند از استنفورد هستم، از من میپرسیدند که آن سخنرانی استیو جابز را دیدهام یا نه.»
خود جابز اما بهندرت دربارهی سخنرانیاش حرف میزد. یک بار به شوخی به کسی گفته بود که متن را از یک سایت اینترنتی خریده است! در جواب ایمیل تشکر دانشجویان هم نوشته بود: «آماده کردنش برای من واقعاً سخت بود، اما عاشقش بودم (مخصوصاً وقتی تمام شد).»
۶ سال بعد، وقتی دنیا میدانست که جابز دیگر زنده نیست، هر کلمه آن سخنرانی معنایی دیگر پیدا کرد
اما شش سال بعد، اتفاقی افتاد که نگاه همه را به این سخنرانی برای همیشه تغییر داد. جابز روی آن صحنه گفته بود که تجربهی سرطانش، نزدیکترین رویارویی او با مرگ بوده و امیدوار است چند دههی دیگر هم زنده بماند. اما در ۵ اکتبر ۲۰۱۱، استیو جابز بعد از ماهها مبارزه با همان سرطانی که به دانشجوها گفته بود شکستش داده، از دنیا رفت.
حالا هر کسی که این سخنرانی را میبیند، میداند که استیو جابز در ۵۶ سال زندگیاش چه کارهای بزرگی کرد. او بیشتر از هر شخصیت معروف دیگری، دقیقاً همانطور زندگی کرد که آن روز به دانشجویان استنفورد نصیحت کرد: به دنبال علاقهاش رفت و نگذاشت دیگران برایش تصمیم بگیرند؛نتیجهاش هم شد همان محصولات افسانهای که دنیا را تغییر دادند. اما با تمام تاثیری که گجتهایش بر زندگی مردم داشتند، هیچکدامشان بهاندازهی آن سخنرانی ۱۵ دقیقهای نتوانستند قلب و روح آدمها را لمس کنند.
برای مثال، در سال ۲۰۱۶، وقتی تیم بسکتبال کلیولند کاوالیرز دو بازی اول فینال NBA را باخت و همه ناامید بودند، لبران جیمز در رختکن همین سخنرانی را برای همتیمیهایش پخش کرد. این سخنرانی به تیم چنان روحیهای داد که کوین لاو روی کفشهایش نوشت: «گرسنه بمانید، جسور بمانید». چهار بازی بعد، لبران جیمز جام قهرمانی را بالای سرش برد.
پائولا فونتین، نمایندهی کلاس، قرار است برای جشن تجدید دیدار فارغالتحصیلان استنفورد ژاکتهایی با نوشتهی «still hungry, still foolish» (همچنان تشنه، همچنان جسور) سفارش بدهد. وقتی از او پرسیدند که آیا این بهترین سخنرانی فارغالتحصیلی تاریخ است، جواب داد: «من که اینطور فکر میکنم. چون نشنیدهام کسی اینقدر دربارهی سخنرانی دیگری حرف بزند.»